فرایند مهاجرت در روان ما به چند مرحله تقسیم میشود
مهاجرت از منظر روانکاوی (بخش دوم)
گریس کانروی
ترجمۀ حامد حکیمی
گرینبرگ در کتابش با نام رویکردهای روانکاوانه به مهاجرت (1989) بهخوبی مفهوم مهاجرت را توصیف میکند:
«مهاجرتِ کامل زمانی اتفاق میافتد که شخصی از یک کشور به کشور دیگر، یا از یک منطقه به منطقۀ دیگر نقلمکان کند. آن منطقه باید به قدر کافی از منطقۀ اول فاصله داشته باشد و مدت زندگی در آن هم به حدی باشد که بشود گفت آن شخص در حال زندگی در یک کشور دیگر است و فعالیتهای روزمرهاش را انجام میدهد. این عوامل در اکثر مطالعات مربوط به مهاجرت ذکر شده است.» (صفحۀ 17)
درک پدیدۀ مهاجرت، بهرغم فراگیریاش، بسیار دشوار است چون علتهای متعددی دارد که ممکن است هشیار یا ناهشیار باشند. علل هشیارانه و بیرونی مهاجرت ممکن است فقر، جنگ، شرایط سیاسی، اقتصادی، مذهبی، سیاسی و روانشناختی باشد.
علل دیگری هم وجود دارد که مربوط به فانتزیها و ناهشیار فرد است، مانند تمایل به پیداکردن یک خانۀ جدید و امن و بارورکننده (بهطور نمادین رحم مادر)، یا فانتزی پیداکردن یک پدر قدرتمند در قالب یک سرزمین موعود و جدید.
مهاجرتها و تبعیدهای اجباری یا خودخواستهای هم اتفاق میافتد که بهخاطر مسائل سیاسی و مذهبی یا ایدئولوژیکی ممکن است امکان بازگشت به وطن وجود نداشته باشد. واژۀ مهاجرت ممکن است به هرگونه جابهجایی مکانی اطلاق شود: از روستا به شهر، از شهری به شهر دیگر، یا از کشوری به کشور دیگر.
فرایند مهاجرت اتفاق مهمی در زندگی هر فرد است که در آنْ حسی که فرد نسبتبه خودش دارد به چالش کشیده میشود. وقتی مهاجر با فقدانها و تغییرات متعددی که مربوط به فرایند مهاجرت است مواجه میشود، ترسها و فانتزیهای متعددی در او بیدار میشود. به عقیدۀ گرینبرگ، این ترسها و فانتزیها ممکن است موجب «آسیب روانی ناشی از مهاجرت» شود.
توانایی حلوفصلکردن این ترسها و فانتزیها باعث میشود هویت و حسی که به خودمان داریم پختهتر شود. گرینبرگ (1989) معتقد است که فرایند مهاجرت را میتوان به چندین مرحله تقسیم کرد:
-
- در مرحلۀ اول، شخص چنین احساساتی دارد: رنج شدید نسبتبه همۀ کسانی که ترکشان کرده یا از دست داده، ترس از ناشناختهها، تنهایی عمیق و ریشهدار، احساس نیازمند بودن و بیپناهی. همچنین احساسات پارانوئید، سردرگمی، و اضطراب افسردهکننده ممکن است برای او پیش بیاید و او را مستعد دورههای بیهدفی و سردرگمی کامل کند.
-
- بعد از یک دورهای که مدت آن برای هر کسی متغیر است فرد برای دنیای ازدسترفته و نوستالژیهایش احساس اندوه میکند. مهاجر در این مرحله آن حسهایی را که تا پیش از آن برایش قابلتحمل نبود و انکارشان میکرد یا خودش را از آنها جدا میکرد کمکم به رسمیت میشناسد.
-
- در مرحلۀ سوم، مهاجر دوباره لذت فکرکردن، خواستن، و توانایی برنامهریزی برای آینده را به دست میآورد، و همچنین گذشته دیگر فقط برای او یک زمان گذشته محسوب میشود، نه یک بهشت گمشده که او در حسرت بازگشت به آن باشد. (صفحات 97، 98)
گاهی میتوان مهاجرت را همان «تغییر فاجعهبار» از نظر بیون نامید که پیامد آن ممکن است یک فاجعۀ واقعی باشد؛ گاهی هم برعکس، ممکن است یک تولد روانی دوباره و رشد خلاقانه باشد. هر مهاجری در دنیای درونی خودش ترکیبی از ترس، غم، احساس گناه، درد، نوستالژی، امید و انتظار برای آیندهای بهتر را حمل میکند.
کیفیت و نتیجۀ مهاجرت تحت تاثیر عوامل بسیاری است: مثل شخصیت مهاجر، سن، روابط ابژۀ قبلیاش، کیفیت روابط جدید او، میزان پذیرش محیط جدیدی که در آن قرار دارد، علت ترک وطن (خودخواسته بوده یا اجباری)، و ظرفیت او برای حلوفصل ترسها و جذبکردن تجربۀ مهاجرت. بهطور خلاصه، ما به اتفاقات کنونی زندگی براساس گذشتهمان و خصوصاً تجربیاتی که مربوط به جدایی و فقدانهاست واکنش نشان میدهیم.
مهاجرت شامل تغییری بزرگ و چندین فقدان است که در آن مهاجر دچار سردرگمی و آشفتگی میشود و نیاز به سازمانیابی مجدد درونی و بیرونی دارد، که البته همیشه امکانپذیر نیست. ظرفیت مهاجر برای سازمانیابی مجدد درونی و بیرونی بعد از آشفتگی موقتِ ناشی از مهاجرت تا حدودی میتواند موفقیت یا شکست مهاجرت را پیشبینی کند. ظرفیت کافی برای حلوفصلکردن ترسها ممکن است منجر به نوعی بهبودی، تولد دوباره و رشد پتانسیلهای خلاقانه در فرد شود.
از طرف دیگر، برخی از مهاجران قادر نیستند با تغییرات اجتماعی شدید و ترسهای مربوط به چنین تغییرات و فقدانهایی کنار بیایند. چنین مهاجرانی اغلب تلاش میکنند همان دنیای قدیمی و آشنایشان را بازسازی کنند تا درد فقدان و تغییر را حس نکنند. درنتیجه آنها با اینکه از لحاظ جسمی در دنیای جدید زندگی میکنند، اما از لحاظ روانی در همان دنیای قدیم باقی میمانند.
مهاجر، به علت هیجانات تحملناپذیری که با آنها مواجه است، از دفاعهای دوپارهسازی و گسستگی روان استفاده میکند و از طریق بیاهمیت جلوهدادن فقدانهایش و تعریف و تمجید از دنیای جدید تلاش میکند ترسها، احساس گناه و رنج مهاجرت را انکار کند. دفاع گسستگی منجر به سردرگمی در او میشود (سردرگمی بین خوب و بد، بین عشق و نفرت و…) که مهاجر اغلب آن را بهعنوان تنبیهی برای ترک دنیای قدیم و تمایل به شناختن دنیای جدید حس میکند.
اکثر مهاجران، به علت فقدان افراد قابلاعتماد و محیط فرهنگی قابلاتکا، از اینکه ظرفیت خلاقیتشان محدود شده رنج میبرند. میراث فرهنگی را میتوان بهعنوان یک «فضای پتانسیل» بین مهاجر و محیط جدید (مادر محیطی) در نظر گرفت. مهاجر به چنین فضای پتانسیل فرهنگی نیاز دارد تا بتواند به قول وینیکات از آن بهعنوان «فضای گذار» بین دنیای قدیم (مادر / فرهنگ) و دنیای جدید (مادر / فرهنگ) استفاده کند. اگر مهاجر نتواند این فضای پتانسیل فرهنگی را بین «خود» و فرهنگ جدید (مادر) ایجاد کند، او ظرفیت بازی و نمادسازی را از دست میدهد. چنین مهاجری رشد کاملی در حوزۀ کارهای خلاقانه و آگاهی فرهنگی نخواهد داشت.
توانایی مهاجر برای بازیافتن ظرفیتهایش وابسته است به توانایی او برای حلوفصلکردن ترسها و غلبهکردن بر محرومیتهایش. مسیر روانی فرایند مهاجرت را میتوان با مسیر رشد انسان در مراحل مختلف بلوغ و پختگی مقایسه کرد. در مراحل رشد انسان هم تغییرات بزرگ، محرومیت، فقدان و بحرانهایی در طول دورههای گذار، مثل تولد، ازشیرگرفتن، نوجوانی و… رخ میدهد. چنین مهاجرتهای روانشناختی هم پتانسیل رشد را در خود دارد و هم خطر بروز اختلال روانی. به طور مشابه، مهاجرتهای واقعی و فیزیکی بهخاطر تغییرها و فقدانهایی که ایجاد میکنند، از یک طرف موجب تروما و بحران میشوند، و از طرف دیگر، پتانسیل رشد و تحول و تغییر هویت را در خود دارند.
منبع:
Grace Conroy
Development of the Authentic Psychological Home and the False Psychic Home Structure